آریا جونیآریا جونی، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره
یکی شدن مامان وبابایکی شدن مامان وبابا، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره
تولد بابا جونیتولد بابا جونی، تا این لحظه: 43 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره
تولد مامانیتولد مامانی، تا این لحظه: 32 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

در مورد آقا آریا صفری

شبهای قدر

خدایـــا باز هم مهمانی تو و شبهای قدر... گفتم دست خالی، زشت است مهمانی رفتن!! دست پُر آمده ام دستی پُر از گنـاه چشمی پُر از امیـد بمانم یا برگردم ؟!؟؟؟؟   الهی ،  مشتی خاک را چه شاید و از او چه برآید و با او چه باید؟ غیر تو ، کسی را ندارم با کوله باری از گناه ، دلی به تنگ آمده از نفس اماره ، صورتی خجل و دستی خالی ، لیک به امید رحمتت به در خانه ات می آیم پس ای ستارالعیوب ، یا علام الغیوب و یا غفارالذنوب دستم بگیر یا ارحم الراحمین التماس دعا   ...
15 تير 1394

افطاری (آستانه اسرفیه )

پنجشنبه ساعت 4 با مادر جون ،خاله و همسایه های محله قدیمی مون  برای افطاری رفتیم آستانه اشرفیه خیلی خوش گذشت 3 تا مینی بوس بودیم اینم از عکسای اون شب   این هم جایزه پسریم که با خاله جون رفتی (چادر معرفت ) که توی حیاط حرم بود اونجا بچه ها هر چی که بلد بودن انجام میدادن و جایزه میگرفتن مثلا (قرآن می خوندن ، نقاشی می کشیدن ، شعر می خوندن و....)که شما یه نقاشی خوشکل که یه آدم تپل مپل بود کشیدی و یه شعر که مادر جون بهت یاد داده ( بچه زرنگش خوبه ) رو خوندی و این جایزه رو گرفتی . وقتی جایزه رو بهت دادن گفتی این چیه من تفنگ آب پاش می خوام حاج آقاهه گفت تفنگ نداریم که تو گفتی اینو نمیخوام. بعد یو...
15 تير 1394

بدون عنوان

موهات بلند شده بود سه شنبه هفته گذشته   بردیمت آرایشگاه وموهاتو  کوتاش کردیم خیلی خوب شد خنک شدی عزیزم اینم از جایزه آریا جون که تو مسابقه مادران عکاس (سایت نی نی عکس )برنده شده بود جایزه اش سه شنبه 2 تیر به دستمون رسید .پسرم کلی ذوق کرده  بهش میگم آریا دوربین تو بهتره یادوربین بابا میگه دوربین بابا جون چون حرفه ایه دوربین بابا رو میدین به من؟؟؟؟ دوستان بفرماید تمشک جنگلی با گُلپر  (بابا جون با عمو مسعود رفته بودن جنگل و کندن ) جاتون خالی خیلی خوشمزه بود. یه روز گرم تابستان و آبتنی تو استخر آریا جون (منو بابا...
9 تير 1394

دوچرخه جدید گل پسرم

از چپ به راست :آریا ،شایان ،و حسام پنجشنبه 21/03/94 طبق معمول مغازه رو تعطیل میکنیم و میریم خونه پدر جون  و بابا بعد از اداره میاد پیشمون اون روز دیر تر رفتیم کلاچای و بعد باخاله جون رفتیم بازار هفتگی ،که بابا جون زنگ زد و گفت من اومدم خونه ،شما کجاین ؟ماهم گفتیم تو بازاریم وداریم برمیگردیم خونه که بابا گفت هر جایی هستین بمونین میام دنبالتون ماهم موندیم بابا اومد دنبالمون و رفتیم خونه پدر جون در تا نصفه باز بود و شما چشمتون خرد به دوچرخه و کلی خوشحال شدی و گفتی این دوچرخه مال کیه ،مال منه ؟وبابا با اشاره گفت آره وبا خوشحالی اومدی سمت بابا جون و دستشو بوسیدی  بچه ام سورپرایز شده بود دست بابا جون درد نکنه که کو...
9 تير 1394

ییلاق جواهردشت

پنجشنبه14  خرداد ماه بود که( عمو شیرزاد) پسر عموی بابایی  گفت که با ماشین خودمون بریم ییلاق جواهر دشت مام که از خدا خواسته بابا گفت که جاده اش خوبه ؟ چون جاده ییلاق خاکیه و فقط ماشین جیپ رفت و آمد میکنه و عمو شیرزاد گفت که روز قبلش تا یه جاهایی رفته بود و جاده خوبه وماشین سواری هم میتونه بره و ماهم راهی ییلاق شدیم ساعت 12 وسایلامون رو جمع کردیم و با ماشینامون راه افتادیم .و ساعت 1:30 رسیدیم ییلاق کلی خوش گذشت اون روز بهمون ولی حیف شد که شب و نموندیم . آریا در حال چیدن گیاه (میش گوش )   آریا و محمد مسیح ( پسر عمو شیرزاد و خاله سمیه ) اینم از ب...
9 تير 1394

عکسهای جامونده از قبل

گل مامان شرمنده که دیر به وبت سر زدم  نمیدونم چرا دیگه دل و دماغ گذشته رو ندارم فکر کنم به خاطر گرمای هوای تابستان و ماه رمضون باشه امروز دیگه عزمم رو جزم  کردم و اومدم که برات پست جدید بزارم. ممنون از دوستای گلم که بهمون سر زدن نماز و روزهاتون قبول باشه دوستای عزیز 5 خرداد ماه حیاط خلوت خونمون آبتنی دریای پشت خونه پدر جونی همراه حسام و شایان تاریخ 22/3/94 اینم از گلهای مامانی که اولیش بعد از 3 سال گل داد ودومیش بعد 8 سال خیلی از گل دادنشون خوشحال شدم من عاشق گلهامم چ اینجا پارک تفریحی نگین شماله تاریخ 27/03/94 ...
9 تير 1394

خوش آمدی ماه مبارک

گنجینه ی نورانی قرآن رمضان است / آرامش دلهای پریشان رمضان است مجموعه ی گلهاست شب وروز عزیزش / یعنی به حقیقت که گلستان رمضان است . . . شد باز در رحمت خالق به روی خلق چون ماه مبارک ز افق گشت هویدا مژده که شد ماه مبارک پدید آغاز ماه مبارک رمضان بر دوستان مبارک         ...
27 خرداد 1394

عکس های جامانده

عاشق جک و جونوری 3 هفته پیش رفتیم بازار و 2 تا جوجه اردک گرفتی نمیدونم باهات چیکار کنم جوجه ها رو بردیم خونه پدر جون اینا چون اونا حیاط دارن . تا پدر جون جوجه ها رو دید گفت این چیه گرفتی ببر پسش بده شمام گفتی نه جوج جوجمه ( جوجه ) وپدر بزرگم رضایت داد تا جوجه ها رو برات نگه دارن .اون روز چه بلاهایی سر جوجه ها بی گناه که نیاورد ی حالا جوجه هات بزرگ شدن سری بعدی عکس بزرگیهاشونو برات میزارم   علاقه زیادی به چادر مسافرتیت داری بااینکه برات کوچیک شده بازم میری توش و بازی میکنی این چادرو 2 سالت بود بابا جون از آستانه برات گرفته بود اون بادکنک رو هم به عنوان لامپ وصل کردی تو چادرت . ...
27 خرداد 1394