من وشما امروز برای یه سری کارهای اداری ،رفتیم رودسر .جالب اینجاست که اون دفتری که رفته بودیم کف اتاق فرش پهن بود وهمه باکفش روشون رفت و آمد می کردند .ولی شما کفشاتو در آوردی هر چی مامان میگم آریا کفشاتو پات کن میگی نه عیبه فرش کثیف میشه همه کارکنان اداره ، زدن زیر خنده منم موندم چون به هیچ عنوان کفشتو نپوشیدی تا وقتی که کارمون تمام شد و رفتیم. ...
پسری امروزوقتی مغازه بودیم یه نقاشی خوشکل کشیدی من آه!!!!!!!!! خیلی قشنگه این اولین نقاشیت نبود ونقاشی اول ،شما بادکنک کشیدی +یه کیک تولد که روش یه شمع بود .دنبال عکس گشتم ولی پیداش نکردم اینم از نقاشی امروزت که خودت میگی بابایی رو کشیدی .بیچاره بابا ...
مراسم جشن میلاد حضرت فاطمه (باشگاه شهدای کلاچای ) شب همون روز رفتیم (شقایق ) شب همون روز بابایی همه رو به صرف بستنی و شیرینی دعوت کرد. عمه جون و آرشی ، آقا شایگان و خانواده ، مامان بزرگ و خودمون .به شمام که کلی خوش گذشت . ...
پدر بزرگ اینا داشتن بذرها رو داخل سینی میریختن ،که زنگ زده بودیم بهشون برای احوال پرسی که شما متوجه شدید وکلی گریه که من میخوام جو بریزم .که خاله جون برات یه سینی نگه داشت تا مابریم بهشون کمک کنی اینم از عکسها ...
آریا به جای اینکه غذا بخوره همش دوست داره همه چی رو با هم مخلوط کنه ببینه چه اتفاقی می افته هر روز سر سفره کارش اینه نوشابه و دوغ و غذا و .....فکر کنم آخر پرفسور دربیای پسری اینم عکساش و در آخر میبینید که چه اتفاقی افتاده ...