یه خواب بد
سلام به دوستان عزیز گلمون وسلام به گل پسر خودم دیشب نزدیکای ساعت 4:30 شب بود که با صدای گریه تو از خواب بیدار شدیم چنان مامان صدا میکردی و گریه میکردی دیگه نگو گفتی مامان بابا دایناسور میخواد منو بخوره آخه بچه ی کوچولویی مثل تو از کجا میدونه دایناسور چیه گفتی چنگشو نگاه کن رو دیوار در صورتی که سایه درخت پرتقال بود که از پنجره افتاده بود تو خونه بعد میگفتی رد وپاشو ببین رو تشک بابا وای آریا انقدر ترسیده بودی دیگـــــــــــــــــــــــــــــــــــه نگو برق رو روشن کردیم تا 1 ساعت با شما درگیر بودیم تا بالاخره خوابت برد ما هم چون شب رفته بودیم شام بیرون به فرمایشات جنابعالی رفتیم پیکزا خوری بعدم که پیشنهاد دادی بریم خونه زن عمو جون و داداش آرمان که ما هم مطیع شما هستیم و فرمایشات شما رو انجام می دیم.
ای شکمو عاشق پیتزایی گفتیم بریم کباب ترش بخوریم شما گفتین نه فگط پیکزا (فقط پیتزا )
این عکس رو وقتی رفتیم خونه زن عمو جون ازت گرفتیم
می دونید چرا از هر کدوم 2 تاهست یه روز آریا با پدر جونش (بابای مامان ) رفته بودن مغازه به شفارش آریااز هر کدوم 2 تا گرفتن که یکیش واسه من باشه ای شیطون بلاخوب جیب بابا بزرگ رو خالی کردی قرار بود واسه ناهار دوغ بگیرین بابا جون نمیتونه دوغ بخوره واسه کلیه ضرره جنابعالی گفتین بابا بزرگی یه دلستر انگورم بگیر بابابزرگ که واست میمیره هر چی بگی نه نمیگه چون اولین نوه اشی
آریا و کلاه کاسکت موتور شوهر خاله جون البته این کلاه خاله جونیه