آریایی ومریضی
جمعه هفته پیش رفتیم جنگل ساعت 6:30 بعداز ظهر حرکت کردیم قرار شد که شب روتوی جنگل به همراه خانواده عمو شایگان و عمو محمد رضا باشیم. ساعت 8 رسیدیم و بساط چادر و آتیش را به پا کردیم . بابا جونی ،داداش آرمان و عمو محمد رضا برای تهیه آب رفتند .بقیه هم موندیم شام رو حاظر کنیم شماهم که بعد ازکوهپیمایی زیاد زود خوابت برد .بردمت توی چادر، بابایی اینا کلی دیر کردندکم کم داشتیم نگرانشون میشدیم .آخه یه آب آوردن 3ساعت طول میکشه ؟ساعت حدود 11:30بود که دیدیم اومدن .نور روشناییمون ماه تو آسمان همون آتیشی بود که روشن کرده بودیم .وداخل چادر زیاد دید نداشت . من هر از گاهی بهت سر میزدم ولی متوجه نشدم که تب کردی بعد از اینکه بابا اینا اومدن، باباجونی بهت سر زد و دید که از تب داری میسوزی
با کلی ناراحتی پا شویت کردیم .خواستیم که برگردیم دیدیم تبت پایین اومده خدا رو شکر . تا ساعت4:30 صبح موندیم بعد راه افتادیم پایین به سمت ماشین هامون وقتی که رسیدیم خونه وبعد از یه دوش آب گرم ساعت شد 7 صبح بابایی هم میخواست بره اداره که دیدیم تبت دوباره شروع شد .وکلی پشه هم نیشت زده بودنند. دیگه بردیمت دکتر وآقای دکتر ازت پرسید که آمپول بده یا شربت .شما گفتین شربت میخورم . ای کلک باز من .
جای نیش پشه رو بدنت پیداست .کلی خجالت کشیده بودی که لباس تنت نبود
اینم داروهایی که آقای دکتر تجویز کرده بودند.