افطاری (آستانه اسرفیه )
پنجشنبه ساعت 4 با مادر جون ،خاله و همسایه های محله قدیمی مون برای افطاری رفتیم آستانه اشرفیه خیلی خوش گذشت 3 تا مینی بوس بودیم
اینم از عکسای اون شب
این هم جایزه پسریم که با خاله جون رفتی (چادر معرفت ) که توی حیاط حرم بود اونجا بچه ها هر چی که بلد بودن انجام میدادن و جایزه میگرفتن مثلا (قرآن می خوندن ، نقاشی می کشیدن ، شعر می خوندن و....)که شما یه نقاشی خوشکل که یه آدم تپل مپل بود کشیدی و یه شعر که مادر جون بهت یاد داده ( بچه زرنگش خوبه ) رو خوندی و این جایزه رو گرفتی .
وقتی جایزه رو بهت دادن گفتی این چیه من تفنگ آب پاش می خوام
حاج آقاهه گفت تفنگ نداریم که تو گفتی اینو نمیخوام. بعد یواشکی جایزتو داد به خاله جون وقتی خاله تعریف کرد برامون کلی خندیدیم
آریا داخل بازارچه
در حال خوردن افطاری
اون شب برات تفنگ آب پاش ، قلاب ماهیگیری و هواپیمای بادی گرفتم کلی ذوق زده شده بودی فدای گلکم بشم من