آریا جونیآریا جونی، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره
یکی شدن مامان وبابایکی شدن مامان وبابا، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره
تولد بابا جونیتولد بابا جونی، تا این لحظه: 43 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره
تولد مامانیتولد مامانی، تا این لحظه: 32 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

در مورد آقا آریا صفری

یک روز زیبای تابستانی و آبتنی

چهارشنبه صبح با زن عمو و مادر بزرگ و بابا جون رفتیم دو آب روز خیلی خوبی بود آریا بعد از آبتنی اینم از امیر رضا و امیر حسین  دو قلوهای دختر عموی بابا اینم از نگین طلا که با بابا جونش وپسر عمه هاش  امیر رضا و امیر حسین اومده بود یه دوری بزنن  که نگین جون پاش در رفت و افتاد توی آب ولباساش خیس شد خاله  قربونش بشم  آخه چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟آخه چرا ...........................؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چرا بعضی از انسانها نسبت به محیط اطرافشون بی مسئولیت اند اینا زباله هایی هست  که دور بر مون کنار رود...
23 تير 1394

شبهای قدر

خدایـــا باز هم مهمانی تو و شبهای قدر... گفتم دست خالی، زشت است مهمانی رفتن!! دست پُر آمده ام دستی پُر از گنـاه چشمی پُر از امیـد بمانم یا برگردم ؟!؟؟؟؟   الهی ،  مشتی خاک را چه شاید و از او چه برآید و با او چه باید؟ غیر تو ، کسی را ندارم با کوله باری از گناه ، دلی به تنگ آمده از نفس اماره ، صورتی خجل و دستی خالی ، لیک به امید رحمتت به در خانه ات می آیم پس ای ستارالعیوب ، یا علام الغیوب و یا غفارالذنوب دستم بگیر یا ارحم الراحمین التماس دعا   ...
15 تير 1394

افطاری (آستانه اسرفیه )

پنجشنبه ساعت 4 با مادر جون ،خاله و همسایه های محله قدیمی مون  برای افطاری رفتیم آستانه اشرفیه خیلی خوش گذشت 3 تا مینی بوس بودیم اینم از عکسای اون شب   این هم جایزه پسریم که با خاله جون رفتی (چادر معرفت ) که توی حیاط حرم بود اونجا بچه ها هر چی که بلد بودن انجام میدادن و جایزه میگرفتن مثلا (قرآن می خوندن ، نقاشی می کشیدن ، شعر می خوندن و....)که شما یه نقاشی خوشکل که یه آدم تپل مپل بود کشیدی و یه شعر که مادر جون بهت یاد داده ( بچه زرنگش خوبه ) رو خوندی و این جایزه رو گرفتی . وقتی جایزه رو بهت دادن گفتی این چیه من تفنگ آب پاش می خوام حاج آقاهه گفت تفنگ نداریم که تو گفتی اینو نمیخوام. بعد یو...
15 تير 1394

بدون عنوان

موهات بلند شده بود سه شنبه هفته گذشته   بردیمت آرایشگاه وموهاتو  کوتاش کردیم خیلی خوب شد خنک شدی عزیزم اینم از جایزه آریا جون که تو مسابقه مادران عکاس (سایت نی نی عکس )برنده شده بود جایزه اش سه شنبه 2 تیر به دستمون رسید .پسرم کلی ذوق کرده  بهش میگم آریا دوربین تو بهتره یادوربین بابا میگه دوربین بابا جون چون حرفه ایه دوربین بابا رو میدین به من؟؟؟؟ دوستان بفرماید تمشک جنگلی با گُلپر  (بابا جون با عمو مسعود رفته بودن جنگل و کندن ) جاتون خالی خیلی خوشمزه بود. یه روز گرم تابستان و آبتنی تو استخر آریا جون (منو بابا...
9 تير 1394

دوچرخه جدید گل پسرم

از چپ به راست :آریا ،شایان ،و حسام پنجشنبه 21/03/94 طبق معمول مغازه رو تعطیل میکنیم و میریم خونه پدر جون  و بابا بعد از اداره میاد پیشمون اون روز دیر تر رفتیم کلاچای و بعد باخاله جون رفتیم بازار هفتگی ،که بابا جون زنگ زد و گفت من اومدم خونه ،شما کجاین ؟ماهم گفتیم تو بازاریم وداریم برمیگردیم خونه که بابا گفت هر جایی هستین بمونین میام دنبالتون ماهم موندیم بابا اومد دنبالمون و رفتیم خونه پدر جون در تا نصفه باز بود و شما چشمتون خرد به دوچرخه و کلی خوشحال شدی و گفتی این دوچرخه مال کیه ،مال منه ؟وبابا با اشاره گفت آره وبا خوشحالی اومدی سمت بابا جون و دستشو بوسیدی  بچه ام سورپرایز شده بود دست بابا جون درد نکنه که کو...
9 تير 1394

ییلاق جواهردشت

پنجشنبه14  خرداد ماه بود که( عمو شیرزاد) پسر عموی بابایی  گفت که با ماشین خودمون بریم ییلاق جواهر دشت مام که از خدا خواسته بابا گفت که جاده اش خوبه ؟ چون جاده ییلاق خاکیه و فقط ماشین جیپ رفت و آمد میکنه و عمو شیرزاد گفت که روز قبلش تا یه جاهایی رفته بود و جاده خوبه وماشین سواری هم میتونه بره و ماهم راهی ییلاق شدیم ساعت 12 وسایلامون رو جمع کردیم و با ماشینامون راه افتادیم .و ساعت 1:30 رسیدیم ییلاق کلی خوش گذشت اون روز بهمون ولی حیف شد که شب و نموندیم . آریا در حال چیدن گیاه (میش گوش )   آریا و محمد مسیح ( پسر عمو شیرزاد و خاله سمیه ) اینم از ب...
9 تير 1394