آریا جونیآریا جونی، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره
یکی شدن مامان وبابایکی شدن مامان وبابا، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
تولد بابا جونیتولد بابا جونی، تا این لحظه: 43 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره
تولد مامانیتولد مامانی، تا این لحظه: 32 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

در مورد آقا آریا صفری

دوچرخه جدید گل پسرم

از چپ به راست :آریا ،شایان ،و حسام پنجشنبه 21/03/94 طبق معمول مغازه رو تعطیل میکنیم و میریم خونه پدر جون  و بابا بعد از اداره میاد پیشمون اون روز دیر تر رفتیم کلاچای و بعد باخاله جون رفتیم بازار هفتگی ،که بابا جون زنگ زد و گفت من اومدم خونه ،شما کجاین ؟ماهم گفتیم تو بازاریم وداریم برمیگردیم خونه که بابا گفت هر جایی هستین بمونین میام دنبالتون ماهم موندیم بابا اومد دنبالمون و رفتیم خونه پدر جون در تا نصفه باز بود و شما چشمتون خرد به دوچرخه و کلی خوشحال شدی و گفتی این دوچرخه مال کیه ،مال منه ؟وبابا با اشاره گفت آره وبا خوشحالی اومدی سمت بابا جون و دستشو بوسیدی  بچه ام سورپرایز شده بود دست بابا جون درد نکنه که کو...
9 تير 1394

ییلاق جواهردشت

پنجشنبه14  خرداد ماه بود که( عمو شیرزاد) پسر عموی بابایی  گفت که با ماشین خودمون بریم ییلاق جواهر دشت مام که از خدا خواسته بابا گفت که جاده اش خوبه ؟ چون جاده ییلاق خاکیه و فقط ماشین جیپ رفت و آمد میکنه و عمو شیرزاد گفت که روز قبلش تا یه جاهایی رفته بود و جاده خوبه وماشین سواری هم میتونه بره و ماهم راهی ییلاق شدیم ساعت 12 وسایلامون رو جمع کردیم و با ماشینامون راه افتادیم .و ساعت 1:30 رسیدیم ییلاق کلی خوش گذشت اون روز بهمون ولی حیف شد که شب و نموندیم . آریا در حال چیدن گیاه (میش گوش )   آریا و محمد مسیح ( پسر عمو شیرزاد و خاله سمیه ) اینم از ب...
9 تير 1394

عکسهای جامونده از قبل

گل مامان شرمنده که دیر به وبت سر زدم  نمیدونم چرا دیگه دل و دماغ گذشته رو ندارم فکر کنم به خاطر گرمای هوای تابستان و ماه رمضون باشه امروز دیگه عزمم رو جزم  کردم و اومدم که برات پست جدید بزارم. ممنون از دوستای گلم که بهمون سر زدن نماز و روزهاتون قبول باشه دوستای عزیز 5 خرداد ماه حیاط خلوت خونمون آبتنی دریای پشت خونه پدر جونی همراه حسام و شایان تاریخ 22/3/94 اینم از گلهای مامانی که اولیش بعد از 3 سال گل داد ودومیش بعد 8 سال خیلی از گل دادنشون خوشحال شدم من عاشق گلهامم چ اینجا پارک تفریحی نگین شماله تاریخ 27/03/94 ...
9 تير 1394

خوش آمدی ماه مبارک

گنجینه ی نورانی قرآن رمضان است / آرامش دلهای پریشان رمضان است مجموعه ی گلهاست شب وروز عزیزش / یعنی به حقیقت که گلستان رمضان است . . . شد باز در رحمت خالق به روی خلق چون ماه مبارک ز افق گشت هویدا مژده که شد ماه مبارک پدید آغاز ماه مبارک رمضان بر دوستان مبارک         ...
27 خرداد 1394

عکس های جامانده

عاشق جک و جونوری 3 هفته پیش رفتیم بازار و 2 تا جوجه اردک گرفتی نمیدونم باهات چیکار کنم جوجه ها رو بردیم خونه پدر جون اینا چون اونا حیاط دارن . تا پدر جون جوجه ها رو دید گفت این چیه گرفتی ببر پسش بده شمام گفتی نه جوج جوجمه ( جوجه ) وپدر بزرگم رضایت داد تا جوجه ها رو برات نگه دارن .اون روز چه بلاهایی سر جوجه ها بی گناه که نیاورد ی حالا جوجه هات بزرگ شدن سری بعدی عکس بزرگیهاشونو برات میزارم   علاقه زیادی به چادر مسافرتیت داری بااینکه برات کوچیک شده بازم میری توش و بازی میکنی این چادرو 2 سالت بود بابا جون از آستانه برات گرفته بود اون بادکنک رو هم به عنوان لامپ وصل کردی تو چادرت . ...
27 خرداد 1394

آثار پیکاسو کوچولوی من و نامه های دوستاش

قربون گل پسرم بشم که نقاشیهای به این خوشکلی میکشه بدون اینکه از قبل آموزش دیده باشه نقاشی کشیدنش و خطش  به باباش  بره عالی میشه اینم از آثار گل پسریم   واینم نامه ای که دوستاش براش نوشتن وداخل صندوق پست خونه پدر جون آریا گذاشتن نامه شایان جون نامه حسام جون   ...
27 خرداد 1394

تولد مامان

تولدم مبارک باشه امسال تولدم مصادف شد با تولد امام زمان     محراب لحظه‌هاي دعايت چه ديدنيست قرآن بخوان چقدر صدايت شنيدنيست آقا بگو قرار شما با خدا كي است؟ آيا حيات ما به زمانت رسيدنيست اللهم عجل لولیک الفرج ...
13 خرداد 1394

آریا و دوستان

این جمعه ای که گذشت چهلمین روز فوت بابا بزرگ اسماء جونم بود غروب بچه ها تو کوچه داشتن بازی میکردن که بابایی اومد ازما عکس گرفت اینم عکسامون منو و مهراد جون اسماء جونم بیتا جون دختر خاله اسماء یا به قول من ( اسماء بزرگه ) احمد رضا پسر دایی اسما جون منو بیتا و اسما جونی اینها هم فامیلای اسماء جونین از راست به چپ :آریا ، یوسف ، اسماء ، رقیه ، بیتا ، این آخریم اسمش رو نمیدونم   ...
23 ارديبهشت 1394