سوتی ها این چند روزه من
1- دیشب یه خواب خیلی بد دیده بودم صبح که بیدار شدم واسه بابایی تعریف کردم. بعد از 10 دقیقه داشتم فکر میکردم بابایی گفت من عادت ندارم خوابی که میبینم بهش فکر کنم .مثلا داشت بهم دلداری میداد.منم گفتم به خواب فکر نمیکردم ،داشتم فکر میکردم جمعه عروسی داداش دوستم برای آریا چه لباسی بپوشونم و چیکار کنم .بابا و من زدیم زیر خنده هنوز هنوزه یادش میاریم کلی میخندیم .
2- دیروزغروب از مغازه اومدم خونه تو بابا خواب بودین بیدارتون کردم چون بستنی گرفته بودم که بخوریم وقتی بیدار شدی گفتی بابا بستنیت رو خوردی بریم تو حیاط فوتبال بازی . هوا تاریک شده بود .منم گفتم مامان نمیبینی روز، شبه بازم سوتی دادم بازم کلی خندیدیم .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی